ابتداي امسال با خودم عهد كردم كه يك برنامه كامل طرح ريزي كنم تا از اين رخوت و پوچي و بي انگيزگي خارج شوم. يك هفته نشستم اهدافم را ليست كردم ، جدول كشيدم ، فرصتها و تهديدها، نقاط ضعف و قدرت را بدست آوردم و استراتژي طرح كردم. مهمترين آنها ياد گيري زبا ن انگليسي بود كه پيشنياز اهداف بعدي من( امتحان دكترا و PMP )قرار مي گرفت . الان كه حدود يك ماه ازآن برنامه ريزي مي گذرد حتي يك كلمه هم زبان نخوانده ام. امان از دست اين زبان انگليسي كه تبديل شده به گربه سياه. يادم مي آيد روزي كه پدرم دستم را گرفت و بهمراه هم پيش پسر داييم كه مثلا زبان انگليسي ياد بگيرم، كلاس سوم دبستان بودم.بنده خدا چقدر ذوق و شوق داشت كه من بتونم مثل بلبل انگليسي صحبت كنم. از اون روز تا حالا دهها معلم و آموزشگاه عوض كردم . دهها نوع كتاب و نوار و نرم افزار را امتحان كردم .نشد كه نشد. نه اينكه بي استعداد باشم .نه. اما هميشه يك اتفاقي ،مشكلي پيش مي آيد كه .باعث مي شود از زبان دور شوم. در هر صورت اين زبان شده مشكل اساسي زندگي ام. ادامه تحصيل ، شغل ، مهاجرت همه و همه وابستگي اساسي به آن پيدا كرده اند. بايد فكري اساسي كنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر