۱۰ مرداد ۱۳۸۹

بايد رفت

از سفر برگشتم. بعد از ماهها كلنجار رفتن و تغيير مقصد و خريد بليط و كنسل كردن بلاخره رفتم سفر.خيلي خسته شدم.اما خوب بود.بهتر از آن چيزي كه فكر مي كردم. الان احساس راحتي مي كنم. به شهري رفتم كه ساليان قبل براي ماموريت به آنجا رفه بودم. اما اين دفعه با وقت بيشتري آنجا را گشتم. و خيابان به خيابان آنجا را با اين به اصطلاح وطن محنت زده مقايسه كردم. سخنان آن جوان سوري كه همكارمان بود مدام مثل پتك بر سرم فرود مي آمد.او مي گفت كه "شما ايرانيها مسكين هستيد" آنوقتها درك نكردم .شايد بخاطر شور وشر جواني بود و شايد تجربه لازم را نداشتم. شايد بخاطر آن بود كه من سوريه را قبلا ديده بودم و مي توانستم مقايسه نسبي انجام دهم. اما حالا قضيه فرق مي كند. من ديگر ان آدم سابق نيستم. همه چيزم تغيير كرده است. ديگر چيزي بعنوان وطن برايم معناي خاصي ندارد . قبلا هم سفرهاي خارجي داشته ام.اما اين خيلي فرق ميكرد .مانند خريدار جنس به آنجا نگاه كردم ، بمانند يك جستجو گر .
و سر آخر، ما حصل اين سفر اين شد كه بايد بروم. راهي كه ساليان سال در كش و قوس بود اكنون بعد ازاين سفر چند روزه انتخاب شد. احساس تعلق به جايي نمي كنم.
تنها دلتنگيم شايد مادرم باشد. مادر پيرم (همه آنچيزي كه بتوان به ان عاطفه و احساس و عشق گفت ) را هم البته اينجا هر شش هفت ماه يكبار بيشتر نمي بينم. پس فرقي نمي كند كه من ديگر كجا باشم.
ديگر حالم بهم مي خورد از خواندن تابناك ، چيزي در عصر ايران پيدا نمي كنم، خبر آنلاين كه ديگر هر چند روز هم نمي خوانمش . بالاترين را هم مانند بقيه شايد هم بدتر.
ديگر حوصله كشمكش را ندارم. دوست ندارم ببينم كه جوانان اين مملكت در خيابان و زندان پر پر مي شوند. ديگر دلم نمي خواهد مانند زمان جنگ ، هنگام برگشتن از مدرسه دهها تابوت ببينيم كه بر آنها عكس جواناني را زده اند كه هنوز موهاي صورتشان خوب سبز نشده است. دلم نمي خواهد هرگز جيغ و ناله هاي مادران و خواهران آنان را ببينم در حالي كه مشت مشت خاك بر سر مي ريزند و صورت با ناخن مي خراشند. دوست ندارم چهره پدران پير آنان را كه بهت زده اند و منگ شده اند را ببينم. دوست ندارم چهرهاي جوانان معتاد را كه گوشه خيايان افتاده اند يا وسط خيابان چون مجسمه هايي ، ثابت ايستاده اند را ببينم. ديگر از شنيدن دروغ خسته شده ام. از تزوير از ريا دارم بالا مي آورم. ديگر نمي توانم تحمل كنم .شايد صبر من كم است شايد كم طاقتم ، نمي دانم.
اين را فقط مي دانم كه در حال خارج شده از پيله ام هستم. شايد پروانه ايي شوم كه طعمه پرنده ايي گردد يا كه نصيبم گلي زيبا شود. در هر صورت ديگر فرقي برايم ندارد.
مدتهاست كه دوستانم رفته اند. يكي كانادا ، ديگري استراليا ، آن يكي اروپا فلاني آمريكا و.... بقيه هم كه ماندند يا در شرف رفتن هستند و يا گوشه عزلت خزيده اندو ارتباطي با بقيه ندارند. در واقع عملا دنياي من شده است چهار ديوار اتاق كارم و بس.
براي رفتن يكسال وقت لازم دارم كه بايد شرايط را فراهم كنم.
احساس مي كنم به جايي تعلق ندارم ...

۷ تیر ۱۳۸۹

دلقك

اين متن را دوستي برايم فرستاد منبعش را نمي دانم.صاحبش حلالمان كند.

مردي نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت براي دكتر تعريف كرد . دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست ، اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود . مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکم...

اسلام طالباني و اسلام خودماني

چه قرابتي است بين اسلام عرضه شده توسط آقايان و اسلام طالبان؟
آيا بجزدرشيعه يا سني بودن ما وجود دارد؟ همان خشونت يكي با باتوم و ديگري با تازيانه، همان جهالت ، همان سختگيري در پوشش يكي اسمش مينهد برقع و ديگري چادر، همان كشتن بيهوده مردم بيگناه براي رسيدن به بهشت، همان تخريب آثار باستاني و مجسمه ها براي جلوگيري از بت پرستي آن يكي مجسمه بودا تخريب مي كند و اين يكي مجسمه مي دزد، هما ن چشم و گوش را بستن و فقط متكلم وحده بودن ، همان كه يكي سر مي برد و ديگري سر بر دار مي كند .... هر چه فكر مي كنم مي بينم كه هر دو يكي هستند .
هردو بزور دنبال "حكومت اسلامي" هستند تا بزور تازيانه و ترس گلوله ،من را و امثال من را بسوي بهشت رهسپار كنند .روحم را مي كشند و جسمم را بر دار مي كنند تا من همنشين معصومين گردم. و صد البته من اين بهشت دورغيت اينان را كه در جويش خون جاريست و بر درختانش سرهاي بريده آويزان است هرگز نخواهم خواست.

۶ تیر ۱۳۸۹

ويكي بارسلونا-كريستينا

بعد از ماهها بلاخره تونستم فيلم ويكي ، بارسلونا ، كريستينا را ببينم. فعلا بشدت ذهنم رو مشغول كرده.

يونس

يونس اصليتش عرب بود . قبل ازجنگ در آبادان ساكن بودند اما با شروع جنگ لعنتي به شيراز آمدند. سنش بيشتر از ما بود سربازيش را هم رفته بود . قبلا با پدرش در اسكله كار مي كرد. در واقع كارگري مي كرد. پسري بود صاف و ساده ومهربان. صورت گردي داشت و چشمهايي درشت. موهايش فر ريزي داشتند و كم پشت بود. شبها يك نخ وينستون قرمز از لاي كيفش در مي آورد و با هم مي نشستيم وشب نشيني مي كرديم. از هر دري صحبت مي كرديم. حرفهايش به دل مي نشست. اتاق ما 7 -8 نفره بود. من بودم ؛ يونس ،هيبت ازتهران ،وهاب از اصفهان ، مهدي از شيراز و... رشته هايمان هم با هم فرق مي كرد. يونس عمران مي خواند. خيلي بچه زحمتكشي بود. تابستانها در اين گرماي طاقت فرساي اينجا ورطوبت زياد در اسكله كارگري ميكرد چيزي از سختيهايش نمي گفت اما چشمهاي انسانها همه چيز را لو دهند. انگليسيش بسيار قوي بود. شبها مايكل جكسون مي گذاشت و برايم ترجمه مي كرد. يونس فقط يك دست لباس داشت اما هميشه اتو كشيده و تميز بود و كفشهايش واكس خورده و صورتش اصلاح شده بود. مي خواست از اين خراب شده برود. بين ترم رفتم شيراز خا نه مهدي و يونس .چقدر با صفا بودند اين بچه ها. خانه يونس اگر اشتباه نكنم طرفهاي زندان شيراز بود. ترم بعد خوابگا ههايمان جدا شد و بر اساس رشته تحصيلي تفكيك شديم واز اين سر شهر رفتيم آنسر شهر. يونس دوسال از ما دير تر وارد دانشگاه شده بود و بنا براين ديرتر هم فارغ التحصيل شد. موقعي كه من دوران كذايي سربازي را مي گذراندم. از او خبري نداشتم تا اينكه در مراسم ازدواج يكي از دوستان وقتتي سراغش را گرفتيم گفتند كه تصادف كرده و كشته شده است. گفتند تازه ماشين خريده بود و زندگيش در حال سروسامان بود. الان او زير خروارها خاك خوابيده است. دل من اما بي قراراست.

۵ تیر ۱۳۸۹

خاطرات

تا چشم كار مي كند اينجا كهور است و بيابان.

ديروز غروب خيلي خوابم مي آمد اما شب كه فرا رسيد فكرم شروع به پرواز كرد دوباره . تا صبح نخوابيدم. چقدر ياد يونس افتام كه الان زير خروارها خاك خوابيده است.

نگاهم کن!


من از هیچ بودنها
من از عشق نداشتنها
از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم
...
من از حرف جدایی ها
مرگ آشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم

۴ تیر ۱۳۸۹

ادب از که آموختي؟

حکايت بيست و يکم

لقمان را گفتند: ادب از که آموختي؟ گفت: از بي‌ادبان. هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهيز کردم.

نگويند از سر بازيچه حرفي

کزان پندي نگيرد صاحب هوش

وگر صد باب حکمت پيش نادان
بخوانند آيدش بازيچه در گوش

اين پست به پست قبلي ا
حيانا ارتباطي ندارد. همينطوري نوشته شده است!

سخنان گوهر بار

- شخص اول:حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در خطبه دوم نماز جمعه به موضوع يهودي‌سازي فلسطين، حمله به كاروان آزادي و محاصره غزه پرداختند و در خصوص برخی ادعاهای صهیونیستها فرمودند "مثل سگ دروغ می گویند" که موجب خنده حاضران شد.


- شخص دوم :احمدی نژاد: طوری گفتگو می کنیم که از این غلط ها نکنید.

- شخص سوم:لاريجاني :اگر كسی نسبت به مجلس با دريدگی صحبت كند، به‌معنای منطقی‌بودن سخن وی نيست.

همينطوري نوشتم كه مبادا از يادم برود.

نوري زاد آزاد شد


جستن

يافتن

و آنگاه

به اختيار برگزيدن

و از خويشتن خويش

با روئی پی افکندن ...

اگر مرگ را از اين همه ارزشی بيش تر باشد

حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسيده باشم.

آينه تمام نماي اخلاق اسلامي!

يكي از دروس عمومي دانشگاه ة، درس اخلاق اسلامي بود. استاد اين درس از شانس ما ، نماينده ولايت فقيه در استان بود.كه همرا يك محافظ به كلاس مي آمدند. كلاس ايشان هيچوقت بموقع شروع و تمام نشد و بعضي اوقات ايشان مشغول حل و فصل مشكلات استان مي شدندو كلاس كلا تشكيل نمي شد.تا اينجاش قابل تحمل بود. روزهاي امتحان سر رسيد. و ما بايد بيانات گوهر بار ايشان را در باب زشتي دروغ وتهمت ... و ثواب بسيار خوش قولي ومردمداري ... را حفظ مي كرديم. ترم مهر ماه بود و اين امتحان آخرين امتحان آن ترم من بود. دوستانم كم كم براي تعطيلات بين ترم به ولايتشان بر مي گشتند. خوابگاه هم داشت سوت و كور مي شد.بهر جهت،رفتيم سر جلسه امتحان .يك ربع گذشت خبري نشد.نيم ساعت گذشت باز خبري نشد. بعد از 2 ساعت !خبري آمد كه بله خبري در راه است. استاد ارجمند تشريف بردند سوريه براي زيارت و امتحان عقب افتاده است! هرچه اصرار كرديم كه امتحان اول ترم بعد برگزار شود مورد قبول آموزش قرار نگرفت. منم چون راهم بسيار دور بود و صد البته پولش را نداشتم كه دوبار برم و برگردم مجبور به ماندن در خوابگاهي شدم كه تنها ساكنانش نگهبان بود و چند گربه و من! و شش ماه مجبور شدم كه به شهرمان نروم.و اين كلاس براي من " كارگاه اخلاق اسلامي "شد و در عمل كاملا با اخلاق اسلامي آشنا شدم.

۳ تیر ۱۳۸۹

از تحول تا تهوع

دانشگاه ما بسيج داشت اما خيلي از بچه حسابيها داخلش بودند.نمونه اش صادق بودكه قبلا داستانش را گفتم.بسيج خواهران هم تازه تشكيل شده بود و عضو گيري مي كرد كه بعد از آمدن نمايده مقام معظم فرزانه فعاليتش شديدتر شد. از فني مهندسيها فقط يكي از دختران عضو بسيج شده بود. در اين گرماي طاقت فرسا چادر عبايي مي پوشيد و مي پلكيد در دانشگاه و بوي گند عرقش را به ما هديه مي داد. خوب بسيجي تازه به دوران رسيده باشي و گير ندهي؟! اين كه نمي شود . براي همين هم يكم از هم دانشگاهي ها را اذيت كرد. چند سال گذشت و چشم بنده حقي سراپا تقصير بعد از مدتها به جمالشان روشن شد. به همراه شوهر مكرمه شان در بازار بودند. اليته نه ديگر با چادر عبايي! زلفان از جلو و عقب شال بيرون ريخته و مانتوي تنگ و آرايش آنچناني ، كليه فنون دلبري بجاي آورده… .من اصلا با اين چيزا مشكلي ندارم تازه خوشم هم مي آيد. اما تحول ايشان سبب تهوع در من گشت.

از خاطرات دانشگاه

وقتي رسايي و حسينيان رو مي بينم ياد آخوندي مي افتم كه مسئول نهاد "مقام معظم ناخدا" در دانشگاه بود.يك فاشيست تمام عيار. يك حراف به تمام معني . هنرش اين بود كه سر كلاسهاي عمومي معارف فقط به دوستان اهل سنت بپرد و به آنها بد وبيراه بگويد . چند بار اين عزيزان با اين شخص مجادله كردند ، اما آخرش اخراج از كلاس نصيبشان شد. دل خيليها را شكاند. اشك خيلي ها را در آورد. هر كجا كه هست اميد وارم خدا ببخشايدش و به راه راست هدايتش كند.

خسته ام از اين تكرار تاريخ

ماجراي به توپ بستن مجلس را بخوانيد و ببينيد كه تاريخ كشورمان چگونه تكرار مي شود.بعد از آن واقع استبداد صغير آغاز شد.به نقش شيخ فضل الله نوري توجه كنيد.اين مطالب اينجاست

پس از مرگ مظفرالدین شاه، ولیعهد او محمدعلی میرزا شاه شد و از همان ابتدا به مخالفت با مشروطه و مجلس پرداخت. او در مراسم تاجگذاری خود نمایندگان مجلس را دعوت نکرد.
به علاوه اگرچه نمایندگان دورهٔ اول مجلس که با حرارتی تمام جهت اصلاح اوضاع ایران می‌کوشیدند، با راندن مسیو نوز رئیس کل گمرک و وزیر خزانه از خدمت در مقابل سیاست روسیه که از او جداً حمایت می‌کرد،غالب آمدند؛اما روس‌ها شاه تازه را در دشمنی با مجلس و مشروطه روز به روز بیش تر تقویت نمودند تا آن جا که محمدعلی شاه،مشیرالدوله را از صدارت برکنار کرد و امین السلطان (اتابک اعظم) را که سالها صدراعظم دوره استبداد بود از اروپا به ایران فراخواند و او را صدراعظم کرد. از امضای قانون اساسی سر باز زد. پس از اعتراضات مردم به ویژه در تبریز، ناچار دستخطی صادر کرد و قول همراهی با مشروطه را داد. ولی هم شاه و هم اتابک اعظم همچنان به مخالفت با مشروطه و مشروطه خواهان مشغول بودند. اتابک اعظم را جوانی به نام عباس آقا تبریزی با تیر زد و کشت.
نشریه هفتگی صوراسرافیل در این دوران منتشر می‌شد و نقش مهمی در تشویق مردم به آزادیخواهی و مقابله با شاه و درباریان طرفدارش داشت.
با توجه به ناقص بودن قانون اساسی مشروطه که با عجله تهیه شده بود مجلس متمم قانون اساسی را تصویب کرد که در آن مفصلا حقوق مردم و تفکیک قوا و اصول مشروطیت آمده بود. محمدعلی شاه به مجلس رفت و سوگند وفاداری یاد کرد. پس از چند روز او و دیگر مستبدان با همراهی شیخ فضل‌الله نوری[نیازمند منبع] عده‌ای را علیه مجلس در اطراف آن جمع کردند و به درگیری با نمایندگان و مدافعان مجلس پرداختند. با بمبی که یاران حیدرخان عمواوغلی به کالسکه حامل محمدعلیشاه انداختند به مقابله جدی با مجلس پرداخت و به باغشاه رفت و بریگاد قزاق را برای مقابله با مجلس آماده کرد.
به توپ بستن مجلس
بالاخره با فرستادن کلنل لیاخوف فرمانده بریگاد قزاق حمله به مجلس را آغاز کرد. لیاخوف با نیروهایش مجلس را محاصره کردند و ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار را در (۲ تیر ۱۲۸۷/‏۲۳ ژوئن ۱۹۰۸ به توپ بستند. عده زیادی از مدافعان مجلس در این حمله کشته شدند. محمدعلی شاه لیاخوف را به حکومت نظامی منصوب کرد. و به تعقیب نمایندگان و دیگر آزادیخواهان پرداخت. ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان و قاضی ارداقی را در باغشاه پس از شکنجه در برابر محمدعلی شاه کشتند.
شکست در تهران
پس از حمله به مجلس و دستگیری و اعدام آزادیخواهان، جنبش مشروطه خواهی با شکست روبرو شده بود. بسیاری از مشروطه خواهان مخفی شدند و برخی به خارج از ایران رفتند.

اثرات يك تجاوز

يكسال از دادن راي ما وتقلب كردن وحشيانه آنها گذشت و من هنوز درباره اين تجاوز كابوس مي بينم.تازه فهميدم تجاوز چقدر زجر آوراست. روح، جسم وفكر انسان را نابود مي كند .مثل موريانه مي خورد.و تنها كينه و نفرت ميماند.

۲ تیر ۱۳۸۹

دل ما

يادم باشد حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد، نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد ، راهي نروم كه بيراه باشد ، چيزي ننويسم كه آزار دهد كسي را ، يادم باشد كه روز و روزگار خوش است همه چيز بر وفق مراد است و خوب ، تنها دل ما دل نيست.....

قاصدک چه خوش خبر بود

نمي دونم چيه اين حس.آروم مياد مي شينه تو دلم و سريع در تمام بدنم گسترش پيدا مي كنه و ميره تو اعماق روحم. حسيه مثل عشق و نفرت داشتن. با همه بديهاش دوستش دارم.وقتي وارد اين مد ميشم مغزم بشدت فعال ميشه و بر مي گرده به گذشته .احساس مي كنم بدنم خنك تر ميشه . در اين حالت دلم يك گوشه آرام مي خواهد ونيمه تاريك. قبلا هم مي آمد اين حس بخصوص وقتي دانشجو بودم سالهاي قبل. گاهي 48 ساعت خوابم نمي برد و با كسي حتي يك كلمه هم حرف نمي زدم. يك حالت خلسه خاصي بود. تو اين دنيا هستي و نيستي. يك چيزي در وجودت حس مي كني مي خواهي بالا بياريش اما نميشه دلت مي خواهد دست كني داخل روحت و بگردي و بگردي تا آن گم شده را پيدا كني و بكني بندازي دور يا كه نه مثل كسي كه گلوله خورده و حالا بعد مدت درازي از بدنش در آوردن بگذاري جلو چشمت و نگاهش كني بهش زل بزني باهاش حرف بزني يا گردنبند درست كني وبندازي گردنت تا همه جا باهات باشه .يا مثل عكس كسي كه دوستش داري بگذاري تو كيف پولت هر وقت دلت تنگ شد نگاهش كني . هيچوقت هم پيدا نميشه.قبلا قهوه و چايي بود و سيگاري كنارش و موسيقي آرومي بهمراهش. دراز مي كشيدم و مسير دود رو با چشمم دنبال مي كردم و يك آه هم مي كشيدم تا كيفم كوك تر بشه .در آن لحظات چه لذتي بالاتر از ديدن آتيش سيگار كه بعد از يك پك محكم مي سوزد؟و تو خودت رو مثل اون فرض كني؟چه چيزي دلخواه تر از آتيش زدن سيگاري با آتيش سيگار قبلي؟ چه تلخي دلپذير تر ازخوردن قهوه بدون شكري كه بعد از پك محكم به سيگار مزه مزه مي كني وجود دارد؟ حيف. صد حيف كه الان تو تركم .نه بخاطر خودم نه! بخاطر خودسيگاره.چون سيگارا ديگه سيگاراي قديمي نيستند .تقلبيند .جعليند حسي ندارند .حالي ندارند .كجاست آن سيگاراي مارلبرويي كه امير از فري شاپ مي آورد؟ كجاست آن وينستون قرمز اصل؟ كجاست كنت پايه بلند كه وقتي جعبه اش را باز مي كردي بويش هوش از سرت ببرد. بايد سيگاري بوده باش تا بفهمي چي مي گم.اين نسكافه ها هم هويتي ندارند.مسخره بازيند.قهوه و چاي فقط قهوه و چاي اكبر كه با كتري رويي(روحي) درست مي كرد همان كتري كه از بس دود گرفته بود رنگش كاملا سياه شده بود. همان كتري كه براي اينكه دستش نسوزه مجبور بود با تكه نون برش داره.همان كتري كه بايد نيم ساعت جلوي اجاق گاز نگهباني بده كه واحدهاي ديگه آبجوشش رو كش نرند. و بعد از آن ليوانهاي كثيفمان را كه روزها بود نشسته بوديم پر مي كرد.البته آقا رضا چون ليوانش شكسته بود داخل شيشه نوشابه مي ريخت و ميخورد. اون قهوه و چاي اصالت داشت.حرف مي زد. هر قطره اش رو كه فرومي دادي وجودتورا دگرگون مي كرد.
موسيقيش هم بر عهد مجيد بود .با ضبط ناسيونال كوچيكش كولاك مي كرد. صداي قميشي بود كه مي گفت مگه ميشه ترك وطن كرد؟!توي غربت عمري رو سر كرد ؟‌(آره خوب ميشه قميش جان ميشه چرا كه نشه؟دوروبرت را نگاه كن ميبيني كه شده).
بعد چند دقيقه بسيج دانشجويي مي امد كه تذكر بده .معمولا صادق مي آمد.تذكر مي داد اما بعدمي نشست پيش ما . صدا ي ضبط را مجيد كم مي كرد و پياله ايي چاي برايش مي ريخت و او خاطرات جبهه را تعريف مي كرد و سيگار نيمه كاره منو مي گرفت و چند پك بهش مي زند. كجاست صادق با صداقتش؟دلم مي خواهد بيايد دوباره گير بده د و بنشينيم از خاطرات بگوييم.صادق آنوقتها پراز تركش بود تو تنش. چقدر صادق، صادق بود.يكبار با مجيد دعوايش شد.مجيد البته كرم ريخت و حق با صادق بود. نيمه شب صادق آمد گريه كرد و عذر خواهي كرد. مجيد هم گريه كرد منم اشك ريختم .اكبرهم. من آن اشك را دوست دارم.من آن صادق را دوست دارم.
آه آه آه....
فعلا توي اين مود هستم. گفتم كه بدانيد كه فعلا نفر دوم بجاي من (من من ) داره فكر مي كنه و مي نويسه.
الان خيلي سبكم فكرم داره پرواز مي كنه. نبايد جلوش رو بگيرم .ببينم كجا مرا خواهد برد.... پرواز كن پرواز كن دور تر دورتر

با تو فانوس ترانه
یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه
قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست
آسمون پر از ستاره
شبا گلخونهء خورشید
واژه ها شعر دوباره
واژه ها شعر دوباره

پوچ


دیدگان تو در قاب اندوه
سرد و خاموش
خفته بودند
زودتر از تو ناگفته ها را
با زبان نگه گفته بودند
از من و هرچه در من نهان بود
می رمیدی
می رهیدی
یادم آمد كه روزی در این راه
ناشكیبا مرا در پی خویش
میكشیدی
میكشیدی
آخرین بار
آخرین بار
آخرین لحظه تلخ دیدار
سر به سر پوچ دیدم جهان را
باد نالید و من گوش كردم
خش خش برگهای خزان را
باز خواندی
باز راندی
باز بر تخت عاجم نشاندی
باز در كام موجم كشاندی
گر چه در پرنیان غمی شوم
سالها در دلم زیستی تو
آه هرگز ندانستم از عشق
چیستی تو
كیستی تو

۱ تیر ۱۳۸۹

نهان مکن

کار دلم به جان رسد،کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم، دم مزن و بیان مکن
خشم کسی کند که او، جان و جهان ما بود
خشم مکن تو،خویش را مسخره جهان مکن
باده عام از برون، باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند، تو به زبان بیان مکن

آب از سر چشمه گل آلود است.آقا

خبر را مي خوانم " عده ای از دانشجویان در اعتراض به مصوبه اخیر مجلس شورای اسلامی در خصوص موسسات آموزشی غیر‌دولتی از جمله دانشگاه آزاد در مقابل ساختمان مجلس تجمع کردند."

در حيرت فرو مي روم كه چند روز قبل چند حزب اسم و رسم دار و نخست وزير سابق و رئيس مجلس در خواست راهپيمايي كردند و كسي توجهي به آنها نكرد و استاندار تهران كه اسمش متاسفانه "تمدن" است آنرا خنده دار ناميد. اكنون افرادي كه داتشجو مي خوانندشان در حال تجمع مقابل مجلس هستند. هنوز 2دو روز نگذشته كه امروز به اصطلاح راهپيمايي مي كنند. مگر نگفته اند كه يك هفته قبل بايد درخواست مجوز كرد؟ مگر نگفته اند كه بايد درخواست كتبي باشد؟ كجاست ان درخواست كتبي؟ تاريخش كي بوده؟ شماره اش چيست؟ اين تجمع مجوز دارد يا ندارد؟
از طرف ديگر تهوع آور تر آن است كه كه بدنامترين نمايندگان اين مجلس يعني "طیبه صفایی نماینده تهران، نیره اخوان نماینده اصفهان، فاطمه آلیا نماینده تهران، زهره الهیان نماینده مردم تهران، فاطمه رهبر نماینده مردم تهران، حسین فدایی نماینده تهران، علیرضا زاکانی نماینده تهران، موسی الرضا ثروتی نماینده مردم بجنورد، حمید رسایی نماینده تهران، مهدی کوچک زاده نماینده تهران، ولی اسماعیلی نماینده مردم گرمی، علی اصغر زارعی نماینده تهران، علی کریمی‌فیروزجانی نماینده مردم بابل، پرویز سروری نماینده تهران، محمد دهقانی نماینده مردم طرقبه و چناران، امیر حسین قاضی زاده نماینده مردم مشهد، محمد کریم شهرزاد نماینده مردم اصفهان، عفت شریعتی نماینده مردم مشهد، فاطمه آجرلو نماینده مردم کرج، محمدجواد ابطحی نماینده مردم خمینی شهر و لاله افتخاری نماینده مردم تهران" جلسه مجلس را ترك كردند و به آنها پيوستند.

اکنون بنشین
تا باری از آن چه هست سخن
بگوییم
از دروغ بگوییم که حرام است اما
مانند قارچ از فراز دیوارهامان بر می خیزد
آن گونه
که جای گندم و گل سرخ را تنگ کرده است
همین

حال روز ما

سرفصل اخبار را مرور مي كنم. و نيم نگاهي نيز به كامنهاي آنها دارم.بجز بحث فوتبال تقريبا كامنها خاليست. تيترهاي اخبار اين است
- وزیر خارجه برزیل : ما هم محدودیت داریم ؛ حمایت از ایران را کاهش می دهیم
- پاکستان: به تحریم های آمریکا علیه ایران پایبندیم
- پیش نویس مصوبه تحریم ایران در کنگره آماده شد
- واکنش تند لاريجاني به منتقدان: اين همان مجلسي است كه به مواضع و تصميمات آن مي‌باليديد!
- فرمانده نیروی دریایی ارتش: مجلس مجوز دهد کشتی های دشمن را بازرسی می کنیم
- متكي: ايران براي قطعنامه شوراي امنيت ارزشي قائل نيست

اوضاع مملكت چند سال است كه خوب نيست و اكنون بسيار بدتر هم شده است. وقتي متكي مي گويد براي قطعنامه شوراي امنيت ارزشي قائل نيست نمي دانم بخندم يا گريه كنم. متكي اين را نمي فهمد كه لازم نيست كه اوقبول داشته باشد مهم اين است كه دنيا قبول دارد. و حلقه محاصره كم كم تنگتر مي شود.آمريكا هم سري اول تحريم ها را شروع كرده و بعداز آن نفت و انرژي خواهد بود.اروپا و استراليا هم چند روز قبل اينكارراكرده اند. تنش داخل به اصلاح نظام هم در حال شديدتر شدن است. فعلا محافظه كاران با نئو محافظه كاران بر سر گوشت قرباني دانشگاه آزاد درگيرند . صف بندي جديدي در حال شكل گيري است . مردم هم بسيار ناراضي.

و سر آخر اينكه در بازي شطرنج وقتي داريد مات مي شويد قبل از آن حاضريد وزير را فدا كنيد. آيا اينگونه خواهد شد؟!

۳۱ خرداد ۱۳۸۹

زنده باد موسيقي












من مدتها درصف صبحگاهي مدرسه دعا مي خواندم! وشعار هفته مي گفتم.نه اينكه بدانم چي مي گم ،نه اصلا اينطورا نبود.صدايم بلند بود و درسم عالي و سفارش پدر به مديران دبستان اين بود كه من بايد نقش اجتماعي بيشتري داشته باشم .براي همين هم من شدم آقاي شعار! حالا پدري اين سفارش را به مديران دبيرستان مي كرد كه خودش كاملا لائيك بود. پدرم خودش اين موضوع را نمي دانست! بزرگتر شدم به قرينه فهميدم.البته هيچوقت به ايشان نگفتم. موسيقي مورد علاقه پدرم موسيقي محلي بود .در كنار آن پريسا و مرضيه هم زياد گوش مي داد. البته آن موقعهاسر اين موضوع دعواهاي شديدي داشيم .فعل ماضي استفاده كردم چون الان اصلا همديگر را نمي بينيم كه بخواهيم دعوا كنيم. يادم مي آيد سفري رفته بوديم و او چند كاست از نوارهاي مورد علاقه اش را برداشت منم چند كاست از 48 داستان را!فكر كنم گل سر سبدشان پينوكيو بود.در تمام مسافرت سر گوش دادن كاستها بحث داشتيم.بزرگتر كه شدم موسيقي مورد علاقه ام داريوش شد و ستار.تقريبا تمتم آهنگهاي داريوش را حفظ بودم!الانم ديوانه موسيقي هستم.سلايقم كمي تغيير كرده است اما موسيقي جزو لاينفك زندگيم است. فرقي هم نمي كند كه به چه زباني باشد و چه نوعي از موسيقي هر كدام را كه بدلم بنشيند گوش مي دهم .شايد اگر حوصله ايي باقي بود تعدادي از آن را با شما شريك شوم.

اين مقدمه طولاني تر از متن را گفتم تا اين خبر را بازگو كنم كه يكي دوروزقبل" کنسرت ارف(کودکان)گروه پارسیان به همت آموزشگاه موسیقی نگارستان در تالار آوینی بندرعباس برگزار شد" .
عكسها را كه نگاه كردم ذوق زده شدم و آفرين گفتم به خانوادها و مربيان آنان و صد البته خود اين كودكان. چه شور و شعف دل انگيزي بالاتر از ديدن چهرهاي زيبا و معصومانه اين كودكان مي تواند وجود داشته باشد؟
اميدوارم هيچ تند باد نفرت انگيزي سازهاي اين كودكان را از ايشان نگيرد؛هيچ عالم به اصطلاح فرزانه ايي آنان را از هم جدا نكند. وصداي هماهنگ سازشان اميد و صلح را براي تمام دنيا فرياد زند.

چند عكس بالا مربوط به همين كنسرت است كه از اينجا كپي كرده ام.عكسهاي بيشتري هست كه مي توانيد ببينيد و دلتان پر غرور و شادي و اميد گردد.

۳۰ خرداد ۱۳۸۹

نگرانیهایی از هدفمندکردن یارانه ها

در پست قبلی اشاره کردم که طرح هدفمند کردن یارانه ها؛ احتمالا سبب ایجاد گروههای سازمان یافته جرم و جنایت خواهد شد. اما بخشی که جا ماند از سخنانم این است که این طرح چه تاثیری بر سلامت و آموزش خواهد داشت. آزاد سازی قیمتها سبب کاهش در آمد خانوارها (بخصوص کم درآمدها) خواهد شد. بناچار آنها برای بقا مجبورند که از برخی از هزینه های زندگی نظیر آموزش و پرورش ، گرشگری ، بهداشت و درمان بکاهند و همینطور سبب خواهد شد که سبد غذایی آنها کوچکتر گردد. این امر احتمالا سبب افزایش سوء تغذیه در کودکان خواهد شد. ب ا افزایش تعرفهای پزشکی و دارو و همراه با آن کاهش درآمد مراجعه به پزشک و استفاده از دارو کاهش خواهد یافت. که این امر ممکن است باعث افزایش مرگ و میر بخصوص در کودکان و افراد مسن گردد. کاهش درآمد سبب آن خواهد شد که مقوله درس و تحصیل علم به بعد از سیر کردن شکم موکول گردد.

۲۹ خرداد ۱۳۸۹

اندر احوالات هدفمند کردن یارانه ها

به آغاز طرح هدفمند کردن یارانه ها زمان زیادی باقی نمانده است. افراد زیادی در مورد مزایا و معایب آن صحبت کرده اند. در بدترین حالت عنوان کرده اند که ممکن است شورش اجتماعی رخ دهد. که دلیل آن فشار بر طبقه تنگدست خواهد بود. اما چیزی که مدتی است فکر من را آشفته کرده است نه شورش اجتماعی که رشد جرم و جنایت خواهد بود. مدتهاست که من در این بندر جنوبی زندگی و کار می کنم. آنچه که از سال قبل رشد چشمگیری داشته است زور گیری و سرقت و کیف قاپی بوده است . به نوعی اوباش گری در حال گسترش است. وپلیس هم بنظر می رسدکه قصد ندارد دخالتی کند.
چندین سال قبل در یکی از ایالتهای آمریکا برای جلوگیری از ورود مواد مخدر از مرزها تدابیر شدیدی اندیشیده شد و تا حدود زیادی هم موفق شدند جلوی ورود مواد مخدر را بگیرند. اما بطور چشمگیری جرم و جنایت گسترش یافت.دلیل آن هم این بود که وقتی جلوی ورود مواد مخدر گرفته شد , قیمت آن افزایش یافت . معتادان نیز چون پول کافی برای مواد مخدرنداشتند شروع به سرقت و جنایت کردند.
مثال بالا را در کنار افزایش جرم در این بندر ذکرکردم تا ازآن نتیجه بگیرم که فعالیت گروههای تبهکار افزایش یافته و سازماندهی آنها نیز بیشتر خواهد شد و اینجاست که آن امنیت کذایی که آقایان از آن نام می بردند بر باد خواهد رفت.

۲۷ خرداد ۱۳۸۹

"آنچه در زندگی تحمل ناپذیر است بودن نیست، بلکه خود بودن است."
ميلان كوندرا-جاودانگي

فاشيست




گاهي لازم است براي درك درست شرايط حاظرنقبي به تاريخ زد. امروز واژه "فاشيست" را زياد مي شنويم. راستي فاشسيست چيست؟



فاشیسم یک نظریه سیاسی و نوعی نظام حکومتی خودکامه‌است که نخست بین سال‌های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا و به وسیله موسولینی رهبری شد. این واژه بعدها در مفهوم گسترده‌تری به کار رفت و به دیگر رژیم‌های دست راستی که دارای ویژگی‌های مشابهی بودند، اطلاق شد.
فاشیسم، از لحاظ نظری محصول توسعة نظری نژادباوری و امپریالیسم اروپایی بود، و از نظر اجتماعی محصول بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول. ولی با شکست کلی آن در جنگ جهانی دوم، از اعتبار افتاد.


نهرو در اين باره مي نويسد : « فاشيسم اختلاطي شگفت انگيز بود که مي شد آن را به انواع مختلف تفسير کرد . يعني در حالي که اصولا يک نهضت سرمايه داري بود . شعارهايي را فرياد مي کشيد که براي سرمايه داري خطرناک مي نمود و از اين راه عناصر و اشخاص گوناگوني را در لابلاي تشکيلات خود گرد مي آورد . ستون فقرات و تکيه گاه اصلي فاشيسم طبقات متوسط و مخصوصا بيکاران و قشرهاي پايين طبقات متوسط بودند . کارگران بيکار و ناماهر و عادي که در سازمان هاي اتحاديه هاي کارگران متشکل نشده بودند تدريجا و به نسبتي که قدرت فاشيست ها بيشتر مي شد به آنها پيوستند زيرا هيچ چيز به اندازه ي همبستگي موجب موفقيت نمي شود ... ارتش رسمي ايتاليا هم با فاشيستها بسيار دوستانه رفتار مي کرد .موسوليني ژنرال هاي ارتش را به هواداري خود جلب کرده و آنها را در صف فاشيست ها وارد ساخته بود . در واقع براي موسوليني پيروزي بزرگي بود که اين همه عناصر گوناگون و متضاد را در اطراف خود گرد مي آورد و همه را با هم پيوسته نگاه مي داشت بطوري که هر گروه تصور مي کرد که فاشيسم مخصوصا به خاطر منافع همين گروه است . »

از آنجا که هدف اصلي فاشيست ها به دست آوردن قدرت بود موقعي که موسوليني نخست وزير شد کوشيد که با از ميان برداشتن مخالفان ، موقعيت خود را استوار سازد و به اين علت موج عظيم و دامنه داري از خشونت و تروريسم آغاز شد و گسترش يافت . در اين زمان افراد معتقد به آزادي و کرامت انساني از کارخانه ها و اداره ها رانده شدند و عناصر چاپلوس و مقام پرست پستها و مشاغل کليدي را اشغال کردند و اشخاص بي تفاوت و بي اعتنا به حوادث اجتماعي و نيک و بد جامعه در مشاغل پست باقي ماندند . آنان جز به دريافت حقوقي ناچيز ديگري نمي انديشيدند .

موسوليني هم رهبر حزب فاشيست و هم رئيس دولت بود . در رأس حزب شخص رهبر يا « دوچه » قرار داشت و يک شوراي خصوصي به نام شوراي عالي فاشيسم طرف شور ومشورت « دوچه » بود . شوراي عالي فاشيسم در 1923 تأسيس شد و در 1928 رسميت يافت . اين شورا در مورد اموري نظير روابط کليسا با دولت و انتخابات تصميم مي گرفت . شوراي عالي فاشيسم در حين انتخابات فهرست چهارصد نامزد انتخاباتي را منتشر مي ساخت . مردم مجبور بودند که از ميان اين نامزدها تعدادي نماينده را به مجلس بفرستند . معمولا در شهرهاي کوچک اکثر مردم در انتخابات شرکت مي کردند زيرا از آن بيم داشتند که مسئول حزب در شهر يا روستا از عدم شرکت آنان در انتخابات مطلع شود . مخالفت با حزب فاشيسم در آن زمان به معناي مخالفت با « دوچه » بود . حزب فاشيسم داراي يک پليس حزبي به نام « ميليس » بود . پليس ميليس سازمان مسلحي تحت رياست عاليه موسوليني بود که براي حفظ انتظام شهرها و حمايت از حزب و راهها ، و راه آهن و بنادر و پست و تلگراف و جنگلها بوجود آمده بود . حزب تمام وسائل تبليغات از قبيل راديو ، سينما ، ميدان هاي بزرگ ورزشي را در اختيار داشت . در برنامه هاي درسي مدارس مرام فاشيسم براي دانش آموزان مورد بحث و بررسي قرار مي گرفت . تأليف کتابهاي درسي زير نظر گروه تحقيقات و تأليف حزب انجام مي گرفت . کوشش بر آن بود که کودکان با روحيه ي فاشيستي بزرگ شوند.

اصول فاشیسم

۱) عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح
۲) مخالفت با اندیشه‌های سوسیالیستی
۳) مخالفت با لیبرالیسم
۴) تبعیت زندگی همهٔ گروهها از دولت (توتالیتر بودن)
۵) تقدس پیشوا تا سرحد امکان
۶) مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی می‌نامند)
۷) اعتقاد شدید به قهرمان‌پرستی
۸) تبلیغ روح رزم‌جویی
۹) نظام تک‌حزبی

موسوليني و پيروانش با دموکراسي سخت دشمن بودند . آنها خود قبول داشتند که اعمالشان با دموکراسي سازگار نيست . اما رفتار خود را کامل تر از دموکراسي مي دانستند . رابرت روزول پالمر در اين مورد مي نويسد : « فاشيست ها مدعي بودند که در يک جامعه ي مترقي اقتصادي مجلس مقننه بايد يک پارلمان اقتصادي باشد [آنها] معتقد بودند که تشکيلاتي از اين طراز ، هرج و مرج و تضاد طبقاتي را که زائيده کاپيتاليزم آزاد است و فقط قوت حکومت را تحليل مي برد مرتفع خواهد ساخت » . انديشمندان ايتاليا بخوبي مي دانستند که اين عقايد مزخرفاتي بيش نيست اما آنان براي حفظ جان خويش از حمله پيراهن سياهان فاشيست که اوباشي بيش نبودند اعتراضي نمي کردند . لويزسيندر مؤلف کتاب متارکه طولاني مي نويسد :« فاشيست هاي پيراهن سياه مانند عروسک هاي مکانيکي هر چند گاه يک بار به خيابان ها مي ريختند و به نفع موسوليني فرياد مي کشيدند . ديوارهاي خيابانها در سراسر ايتاليا با شعارهايي اين چنين پوشانده شده بود :


ايمان بياور !

اطاعت کن !

بجنگ ! يک دقيقه در ميدان جنگ. به اندازه ي يک عمر در صلح بسر بردن مي ارزد .

جنگ انسان را منزه و پاک مي سازد. رهبر! رهبر! رهبر! .

موسوليني خود از دموکراسي به شدت نفرت داشت . موسوليني زبان به مذمت دموکراسي گشوده آن را از لحاظ تاريخي شيوه اي از رواج افتاده مي دانست و مدعي شد که : « دموکراسي مبارزه طبقاتي را تشديد ، ملت را به عده بيشماري احزاب اقليت تقسيم مي کند و منجر به خودپرستي ، بي حاصلي ، تعلل و ياوه درايي مي شود » . او معتقد بود که : بجاي دموکراسي بايد زير نظر رهبري نيرومند به اقدامات شديدي متوسل گرديد » . او آشکار اظهار مي کرد که دموکراسي يک « مرده متعفن » است و بايد جوانان ايتاليا از آن نفرت داشته باشند


اين پست كپي و تخليص شده از اين (لينك 1) و اين (لينك2) مي باشد.

۲۵ خرداد ۱۳۸۹

دلتنگي

کاش باران بودوتوبودی و یک جاده بی انتها
آنوقت به دنیا می گفتم
خداحافظ...

گشتي در اخبار

فعلا مملكت رو هواست!البته خود كرده را تدبير نيست.
**امروز جناب آقاي مهندس موسوي اطلاعيه دادند .جملات آخر اين بيانيه اين است:

"آیا فراموش کرده اند حمله به بیت حضرت امام (ره) بود که زمینه برچیدن پایه‌های استبداد را در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و سپس بهمن سال ۵۷ فراهم کرد و باز هم عبرت نمی گیرند؟ آیا با دانستن این تجربیات تاریخی است که بر شاخه می نشینند و بن می برند؟ "

**حمله به بيت آقايان صانعي و منتظري بازتاب زيادي در سايتهاي خبري داخلي نيافت.احتمالا طبق معمول مقامات بالاتر مديرت مي كنند!
**آقاي اكبرين با جرس مصاحبه ايي داشت كه به نكات جالبي اشاره كرد در مورد افرادي در قم كه تحت حمايت حكومت هر كاري بتوانند انجام مي دهند. او اجزاي مثلثي را برشمرد كه سبب اين جريانات مي شوند حتما بخوانيد.البته ايشان خواستار انتشار فيلم حضور بدون سرو صداي رهبر درقم شده اند كه روز قبل از اين حوادث صورت گرفت.
**محمود منصوب شده ،در مصاحبه تلويزيوني حرفهايي در باره حجاب زد كه باعث جبهه گيريهاي مختلفي شده است.
**و داش حسين شريعتمداري هم امروز از علما و مراجع ايراد گرفته كه چرا نسبت به توهيني كه روز چهاردهم خرداد به آقاي حسن خميني شد موضع گرفته اند.
**و آقاي اكبر اعلمي هم دوباره فعال شده اند و جواب مصباح را دادند.خلاصه جوابشان اين است
"ظاهرا علی مصباح از این نکته غافل است که بدعت گذاری در دین خود نوعی ارتداد به شمار می آید!"

۲۴ خرداد ۱۳۸۹

تاج زاده:پدر، مادر ما باز هم متهمیم

نامه مصطفي تاج زاده را خواندم. پيشتر نامه ايي از رفسنجاني منتشر شد بعد نوريزاد و سپس جوابيه مهاجراني. اتفاق مباركيست. فشارهاي حكومت دارد كمكم نتيجه معكوس مي دهد.و هر كدام از نامه ها گوشه هايي از اندروني نظام را روشن مي كند. اميدوارم اين رويه توسعه پيدا كند.
بخشهايي از اين نامه را بخوانيد:
«نظامی که در آن بیشتر جوانان تحصیلکرده‌اش از دوره دبیرستان مشتاق مهاجرت به خارج از کشور باشند، نمایشگاه کتابش یاد دوران تفتیش عقاید را زنده کند، هنرمندانش که حجم جوایز ملی و بین‌المللی‌شان از فضای یک سلول انفرادی بیشتر است در زندان و در انفرادی به سر ‌برند، کجا با وعده‌های امام در پاریس که خطوط اصلی نظام جایگزین رژیم سلطنت را ترسیم می‌کرد، سازگار است؟»

«اعتراف می‌کنم که اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آیت‌الله شریعتمداری و برای حفظ حریم مرجعیت اعتراض می‌کردیم، کار به جایی نمی‌رسید که امروز حرمت مراجع و عالمانی همچون مرحوم آیت‌الله منتظری و حضرات آقایان وحید خراسانی، موسوی اردبیلی، صانعی، بیات زنجانی، دستغیب شیرازی، طاهری اصفهانی، جوادی آملی و… حتی در صدا و سیما مورد تعرض قرار گیرد و کار به جایی برسد که حتی بیت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نیز آرامگاه مرحومان صدوقی و خاتمی از تعرض مصون نماند.»

دين حكومتي



ديشب به كروبي در قم حمله شد.امروز به دفتر آيت الله صانعي حمله شدو دفتر آقاي منتظري را پلمپ كردند. اوباش، سيد حسن خميني را نا نجيب ناميدند وآب از آب تكان نخورد.آنچه كه مرجعيت تشيع مي ناميدندش در سكوت مرگ آوري فرو رفته است. عملا ديگر آن آزادگي كه در روضه هاي عاشورا مي خواندنش بشدت مخدوش شده است. حكومت ديني كم كم جايش را به دين حكومتي مي دهد.بقول محمد نوريزاد روايت انحرافي جديدي از اسلام در حال شكل گيريست.

براستي اسلام اين است؟!

تغيير

تنظيمات وبلاگ را عوض كردم بنظرم بهتر شده. از سادگي بيشتر لذت مي برم

در جستجوي آرامش از دست رفته

پدر بزرگ مادريم حاج حسن نام داشت.. حدود 80 سال با قامتي خميده و عصاي زيباي چوبي و ريشهاي بلندي كه سفيد شده بودند. و كلاهي كه مدام بر سر داشت. هميشه يا در حال شعر گفتن بود يا دعا خواندن. البته ثروتمند و متواضع. عمده دارايش هم املاك پهناور كشاورزي بود .

لذت بخشترين خاطراتم مواقعي است كه در ايام كودكي و نوجواني به خانه اش مي رفتم چراغ والوري داشت و روي آن كتري و قوري بود و 24 ساعته چايش براه بود.چاي را با آبليمو در استكان كمر باريك كوچك و نعلبكي لب گلي مي خورد .روي ساعد دستش خال كوبي داشت. مي گفت با رضا خان نشت و برخواست كمي داشته است. با آن سنش هنوز باغباني مي كرد گل مي كاشت .باغچه را هرس مي كرد درخت قلمه مي زد.

محل سكونتش خانه باغ بزرگي بود قديمي كه انتهايش به رودخانه كوچكي ختم مي شد. و در آن دو ساختمان بود كه يكي محل سكونتش بود و قديمي بود.ديگري ساختمان دو طبقه ايي بود و قديمي تر ازآن يكي. كه زياد استفاده نمي شد. در بين اين دو ساختمان استخر كوچكي بود كه تابستانهاي گرم در آن قايقهاي كاغذي مي ساختم .بدليل آنكه پدر بزرگ پير بود نمي توانست زياد از استخر مراقبت كند و آن استخر بدرد شنا نمي خورد. ورودي خانه بصورت دالاني بود كه اطرافت درخت و گل بود ( خاله كوچكم چقدر گلدان شمعداني داشت) و زير پايت چمن سبز تا به استخر مي رسيد. در واقع استخر ميدان گاهي كوچكي بود كه بقيه خانه نسبت به آن ساخته شده بودند.در باغ پشت خانه درختان انار ، نارنگي ،پرتقال ،توت ،ازگيل،گردو و... بود.آن خانه تنها جايي در دنيا بود كه در آن احساس امنيت و آرامش مي كردم. و اين آرامش هرگز تكرار نشد حتي در خانه پدريم و از آن بدتر حتي در خانه خودم.هميشه براي كنجكاوي هاي من چيز جديدي در آن خانه وجود داشت .پدر بزرگ سيگارزر و هما بي فيلتر ميكشيد .هر چند از چوب سيگار استفاده مي كرد اما اطراف ريش و سبيلش به رنگ زرد خوشرنگي در آمده بود. و من گاهي از روي شيطنت از سيگارهايش كش مي رفتم.

نمازخواندنش را دوست داشتم وقتي در سرماي زمستان از كنار چراغ والرش بلند مي شد و آرام و محكم ذكر مي گفت و بعد وضو مي گرفت من بيدار مي شدم و با چشمان بسته به نماز و دعايش گوش مي كردم .چه لذتي و چه آرامش عجيبي بهم دست مي داد. پدر بزرگ اما هيچوقت نتوانست اسمم درست تلفظ كند. حتي از روي نوشته هم نمي توانست اسمم را درست بخواند .مرا "كابيد" مي ناميد.

دعايش براي من اين بود "پسر الهي پير بشي " . وقتي ماچم مي كرد صورتم به ريشهاي نرم و سفيدش مي خورد و بوي عطر مشهدي به همراه بوي سيگار در مي آميخت و من با تمام شيطنتي كه داشتم آرام مي شدم.

به او "آقا جان " مي گفتم.

خدايش رحمت كند

۱۸ خرداد ۱۳۸۹

حسرت

دلم يك عاشقانه آرام مي خواهد همراه با سفر

آب ، آگاهي ،شادي


روستای کولغ از یکی از روستای شهرستان بشاگرد در استان هرمزگان است.این روستا با جمعیت حدود سی خانوار فاقد آب آشامیدنی است.بشاگرد يكي از فقيرترين نقاط كشور بوده و البته هست.
با توجه به هرم مزلو نيازهاي فيزيولوژيك نظير خوراك ؛آب؛خواب و.. اولين نياز هاي انسان هستند و بعد در مراتب بعدي امنيت و سپس نياز هاي عاطفي بعد از آن نيازهاي اجتماعي- احترامي و سر آخر نيازهاي خود شكوفايي است.با خود فكر مي كنم
آيا نياز به دانستن و يا نياز به شادي را هم بايد به اولين مراتب هرم مزلو اضافه كرد؟(چقدر هم در ولايت خزان زده ما به شادي و آگاهي توجه مي وشد!)
عكس بالا را از اينجا برداشتم.

۱۷ خرداد ۱۳۸۹

اي وطن

به سالگرد انتخابات و حوادث پس از آن نزديك مي شويم. اين آهنگ را صدها با ر گوش كرده ام .شما هم با من شريك شويد

ای وطن

كاري زيبا از کارلو ونتی

ای وطن، لباس سیاه به تن
ای وطن، درد و غم داری به تن
ای وطن، همه جات آتش و سنگ
وطن، همه جات خونی و کفن
روز و شب، شده همش تهمت و مرگ
پدران، تو کوچه‌ها در به در
خواهران، اشک خونین بر سر
مادران، با عصا بر خاک پسر
وطن، با کی رفتی به جنگ
کشتی هموطن
هر لحظه دم به دم
شایدم خوابی هنوز
ای وطن
باکی رفتیی به جنگ
کشتی هموطن
هر لحظه دم به دم
شایدم خوابی وطن
آی وطن…


دانلود (+)

اين ترانه را از اينجا كپي كردم. آهنگهاي سبز بسيار زيبايي ديگري هم هست .

۷ خرداد ۱۳۸۹

چقدر شباهت!!!

اين شعر مير زاده عشقي بنام "دولت حقه است، فغان سر مکن" را لطفا بخوانيد .ميرزاده ازشعراي اواخر قاجاريه و اوايل پهلوي بود كه در سن 31 سالگي كشته شد.**تاكيد مي گردد كه كليه تشبيه ها اتفاقي است !!!به تقويم خود دست نزنيد**

دولت حقه است، فغان سر مکن / بشنو و باور مکن

جان پسر، گوش به هر خر مکن.................... بشنو و باور مکن

تجربه را باز مکرر مکن ............................... بشنو و باور مکن

مملکت ما شده امن و امان ....................... از همدان تا طبس و سیستان

مشهد و تبریز و ری و اصفهان .................... ششتر و کرمانشه و مازندران

امن بود، شکوه دگر، سرمکن

بشنو و باور مکن

یافته اجحاف و ستم خاتمه…………………… نیست کسی را ز کسی واهمه
هست مجازات برای همه……………………. حاکم مطلق چو بود محکمه:

محکمه را مسخره دیگر مکن
بشنو و باور مکن

نسخ شد آئین ستم گستری…………………….. هیچ دخالت نکند لشکری
در عمل مذهبی و کشوری……………………. نیست به قانون شکنی کس جری

شکوه سپس بر سر منبر مکن

بشنو و باور مکن

عصر نو، آیین تجدد بود .............................. فکر نو و صحبت نو مد بود

گرچه کله های سپهبد بود ............................ اصل ندارد ز تعمد بود

فکر اطاعت تو زسر در مکن

بشنو و باور مکن

نیت ملت چه بود: ارتجاع .......................... کهنه پرستیش محل نزاع

قصد وزیران نبود: انتفاع .......................... دولتیان ده نکنند ابتیاع

نیت بد، جان برادر مکن

بشنو و باور مکن

صحبت جمهوریت از بین رفت .................. غصه مخور این نیت از بین رفت

فرقه بی تربیت از بین رفت ...................... زمزمه عاریت از بین رفت

خاطر آسوده مکدر مکن

بشنو و باور مکن


نیست بر این ملت یک لا قبا ...................... فکر اجانب پس از این رهنما

هست دگر موقع صلح و صفا ................... نیست زهم دولت و ملت جدا

واهمه از توپ شبندر مکن

بشنو و باور مکن

گر بشود مجلس شوری ظنین ................... زود ببرند سر مفسدین

پر خط آهن شود ایران زمین .................... ملک شود رشک بهشت برین

تکیه تو بر عدل مظفر مکن

بشنو و باور مکن

تکیه دولت همه بر ملت است ................ ملت از آن، حامی این دولت است

لندن از این حادثه در حیرت است .......... مسکو از این واقعه در زحمت است

دولت حقه است، فغان سر مکن

بشنو و باور مکن

آنکه نکردست جوانان بگور ................. زر نستاندست ز مردم بزور

پازده زیر چهل و یک کرور ................ لندنیان را بنمودست بور

زو طلب خویش مکرر مکن

بشنو و باور مکن

عصر تجدد بود و بلشویک ................. خلق باموال تو یکسر شریک

ازپی زر کس نکند آنتریک ................... مقصد احرار بود نام نیک

حمل تو بر مقصد دیگر مکن

بشنو و باور مکن

خارجه، انهار خراسان نبرد ................ اسکسله و شیله گیلان نبرد

خطه بحرین به عمان نبرد .................. آبروی ملت ایران نبرد

دیده ازاین غصه دگر تر مکن

بشنو و باور مکن

نیمه شبها سر بیراهه راه .................... کشته شد ار چند نفر بیگناه

بود غرض راحت خلق اله ................. هست سفارت سخنم را گواه

جان بده و مفسده شر مکن

بشنو و باور مکن



اين شعر را از اينجا كپي كردم

۶ خرداد ۱۳۸۹

تظاهر ميكنم كه هستي

سراب رد پاي تو
كجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم
كه پايان من اينجا شد


دانلود+

هیچکس هنوز نتوانسته که با عوام فریبی سیاسی اعتبار خود را حفظ کند

حاج محمود منصوب شده در سخناني غرا فرمودند كه :""اوباما بداند بيانيه تهران يك فرصت تاريخي براي اوست/ ‌مسوولان روسيه كاري نكنندكه ملت ايران آن‌هارا درصف دشمنان تاريخي خودقراردهد/ ما هم تحت فشار هستيم. آيا مي‌توانيم به صرف اين كه چون تحت فشاريم عليه ملت روسيه كار كنيم؟ نبايد اين باور در ملت ايران ايجاد شود كه ظاهر قضيه دوستي و باطن چيز ديگري است/اين قدرت‌ها تا زماني كه به دنبال زورگويي و تحميل هستند هيچ حركتي را از سوي ملت‌ ايران مشاهده نمي‌كنند مگر اين‌كه در مسير صداقت و با حقوق مساوي همكاري كنند""

در مثل است كه گويند كسي كه خود را بخواب زده است رانمي توان بيدار كرد.من در حيرتم از اعتماد بنفس اين سوگلي . يعني ملت ايران تا حالا روسيه را دشمن نمي دانست كه حالا به فرمود ايشان بخواهيم دشمن بدانيمشان؟
.تاريخ ما پر از از خيانت و تجاوز روسيه اما كو گوش شنوا؟ در يكسال گذشته مردم در خيابانها مرگ بر روسيه مي گفتند و از سوي آقايان بسويشان گاز اشك آور پرتاب مي شد. حالا چه شده است كه احمدي نژاد مانند اسپند بر روي آتش است ؟ بخاطر قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل است. مثل اينكه آقاي مدير جهاني كم كم در حال مات شدن است.

اما بخوانيد جواب دندان شكن روسيه را:
"روسیه بدون تردید از منافع ملی دراز مدت خود پیروی می کند. موضع ما دقیقا موضع روسیه است و در آن منافع ملت روسیه منعکس می شود به همین خاطر نمی تواند در طرفداری آمریکا و یا جانب داری ایران باشد". وی خاطر نشان ساخت که برای روسیه هرگونه غیرقابل پیشبینی بودن، هرگونه افراط گرایی سیاسی، عدم شفافیت و غیر قابل پیگیری کردن در اتخاذ تصمیمات مرتبط به جامعه جهانی که موجبات نگرانی را فراهم می آورد، غیر قابل قبول است. دستیار رییس جمهور روسیه خواستار آن شد که کسانی که از طرف ملت دوست ایران صحبت می کنند، این مسائل را به یاد داشته باشند. پریخودکو گفت: "هیچکس هنوز نتوانسته که با عوام فریبی سیاسی اعتبار خود را حفظ کند".

۳ خرداد ۱۳۸۹

امنيت !

امروز صبح خانمي تعريف مي كرد كه ديروز چگونه كيفش را بسرقت برده اند .ماجرا را خلاصه برايتان مي نويسم.
ديروز صبح حدود ساعت 6:20 اين خانم جوان از منزل بيرون مي آيند كه سوار سرويس شوند سر كارشان حاضر شوند. در حال عبور از كوچه بودند كه دونفر سوار بر موتور سيكلت به ايشان حمله مي كنند. اين خانم جيغ مي كشند و درخواست كمك مي كنند اما كسي آن اطراف نيست . راكبان موتور سيكلت هل مي دهندش تا زمين بخورد و با چاقو روي دستش خراشهايي ايجاد مي كنند تا مقاومت نكند و كيف را بدهد. سر انجام براي صدمه بيشتر كيفش را مي دزدند و فرار مي كنند.علاوه بر كارتهاي بانكي و اوراق شناسايي و مدارك حدود يك ميليون تومان ارزش موبايلها و آي پاد و كيف پول ... بوده است.كه بسرقت مي رود.
تا اينجاي قضيه را زياد ديده و شنيده ايم.اما جالب ماجرا در كلانتري اتفاق مي افتد. اين خانم مي گويد به اتفاق پدرم به كلانتري رفتم كه گزارش كنم . در بدو ورود كه همه آقايان مشغول پاسخ به امتحاني تستي بودند! بعد از آن از اين اتاق به آن اتاق و كلي دوندگي براي اعلام گزارش سرقت. در همين جمعي يكي از ايشان سئوال مي كند"" اصلا تو چرا ساعت 6:20 بيرون بودي؟" (با لحن زشت ) !!! خانم مي گويد كه از اين به بعد هر وقت خواستم برم بيرون به شما مي گويم كه شما مواظبم باشيد. آقا ي پليس مي فرمايند كه ما نمي تونيم براي شما اسكورت بگذاريم!
قرار است امروز صبح اين خانم پيگير اين سرقت شوند و دوباره به كلانتري مراجعه كنند البته ساعت 10 به بعد چون در كلانتري به ايشان گفتند ما صبح مانور آزاد سازي خرمشهر داريم!.
جديدا در شهري كه زندگي ميكنم از اين قبيل ماجراها فراون ديده شده است. اين خانم شانس آورده كه صدمه ايي نديده (آقاي دزد با معرفت بودند!) وگرنه بسيار ديده شده كه با شمشير وقمه حمله مي كنند و وحشيانه زخمي مي كنند.
البته در چند پست قبل هم گفتم كه نيروهاي زحمتكش انتظامي با اين موارد كاري ندارند بيشتر درگير زلف دختران و فاق شلوار پسران هستند .هر چه باشد هم لطيفتر است و هم خطرش كمتر!
پي نوشت:
بعضي از نيروهاي پليس بسيار زحمت كش و با شرف هستند.

۲ خرداد ۱۳۸۹

برگي از تاريخ

اين دفاع ميرزا رضاي كرماني عجيب به دلم نشسته !
ثمر درخت سلطنت
وقتى ميرزا رضا كرمانى، ناصرالدين شاه را كشت و دستگير و زندانى شد، تا آخر، از اين كارش پشيمان نشد و از عمل خود به عنوان دفاع از حريم ملت و مبارزه با مظاهر ظلم و ستم و استبداد، دفاع كرد. در بخشى از دفاعيات او آمده است: پادشاهى كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد و هنوز امور را به اشتباه كارى به عرض او برسانند و تحقيق نفرمايند و بعد از چندين سال سلطنت، ثمر آن درخت، وكيل الدوله، آقاى عزيزالسلطان، امين خاقان و اين اراذل و اوباش و بي‏پدر و مادرهايى كه ثمره اين شجره شده‏اند و بلاى جان عموم مسلمين گشته‏اند، باشند، چنين شجر را بايد قطع كرد كه ديگر اين نوع ثمر ندهد.

برگي از تاريخ

اين دفاع ميرزا رضاي كرماني عجيب به دلم نشسته !
ثمر درخت سلطنت
وقتى ميرزا رضا كرمانى، ناصرالدين شاه را كشت و دستگير و زندانى شد، تا آخر، از اين كارش پشيمان نشد و از عمل خود به عنوان دفاع از حريم ملت و مبارزه با مظاهر ظلم و ستم و استبداد، دفاع كرد. در بخشى از دفاعيات او آمده است: پادشاهى كه پنجاه سال سلطنت كرده باشد و هنوز امور را به اشتباه كارى به عرض او برسانند و تحقيق نفرمايند و بعد از چندين سال سلطنت، ثمر آن درخت، وكيل الدوله، آقاى عزيزالسلطان، امين خاقان و اين اراذل و اوباش و بي‏پدر و مادرهايى كه ثمره اين شجره شده‏اند و بلاى جان عموم مسلمين گشته‏اند، باشند، چنين شجر را بايد قطع كرد كه ديگر اين نوع ثمر ندهد.

گفت هوشياري بياراينجا كسي هشيار نيست

محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت اي دوست اين پيراهن است افسار نيست
گفت مستي زان سبب افتان وخيزان ميروي
گفت جرم راه رفتن نيست ره هموار نيست
گفت ميبايد ترا تا خانه قاضي برم
گفت روصبح آي قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت نزديك است والي را سراي آنجا شويم
گفت والي از كجا در خانه خمار نيست
گفت تا داروغه راگوييم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت ديناري بده پنهان و خود را وا رهان
گفت كار شرع كار درهم و دينار نيست
گفت از بهرغرامت جامه ات بيرون كنم
گفت پوسيده است جز نقشي ز پود و تار نيست
گفت آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت در سرعقل بايد بيكلاهي عار نيست
گفت مي بسيار خوردي زان چنين بي خود شدي
گفت اي بيهوده گوحرف كم وبسيار نيست
گفت بايد حد زند هشيار مردم مست را
گفت هوشياري بياراينجا كسي هشيار نيست

پروين اعتصامي

دوم خرداد است

*امروز دوم خرداد است سالگرد انتخاب خاتمي بعنوان رياست جمهوري . چه زود گذشت.عكسها را ببينيد و كامنتها را بخوانيد .

**همكاري دارم كه ساكن اصفهان است و ايام مرخصي به آنجا مي رود .هميشه پروازش شبها بوده است گويا جديدا پروازي هم صبحها براي اصفهان برقراركرده اند. براي تنوع ايشان اين پرواز را انتخاب كرد. از دو روز پيش سر به سرش ميگذاشتم كه فلاني پروازت حتما بخاطر گردوغبار كنسل خواهد شد.بهر حال ديروز خدا حافظي كرد و رفت. امروز موقع خوردن ناهار چشمم به جمالشان روشن شد.
شما چه فكر مي كنيد؟ يك پرواز به چه دليلي مي تواند كنسل شود؟ خراب هواپيما ؟ بدي آب و هوا ؟ گردوغبار؟ خواب ماندن خلبان؟ نه اينها نبود.
تعمير باند فرودگاه دليلش است!!! جالب اينجاست كه هواپيمايي كه از اصفهان بلند شده بود به اينجا رسيد اما اجازه فرود داده نشد!يعني اصلا به ايرلاين اعلام نكرده بودند كه باند براي تعميرات بسته است . و مسافرين هم دستشان از همه جا كوتاه بود و كاري نمي توانستند انجام بدهند.
بقول دوستي "مملكته داريم؟"

كلا دنيا را با مديريت جهاني خودمان شگفت زده كرديم!

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

گلها و گلوله ها


از ديروز كه عكس بالا را ديده ام مدام فكر مي كنم كه اين نوجوان معصوم چرا بايد با اين شوق به اين گلوله ها نگاه كند؟ بهتر نيست بجاي گلوله به اين نوجوان گل داد؟ بجاي جنگ آوري ،صلح ، دوستي و عشق آموخت؟ نمي توان آنها را به دامان طيعت برد و برايشان از خاك و آسمان آبي گفت؟به ايشان آموخت كه زندگي ارتباط انسان است با خدا ، انسانهاي ديگر و طبيعت است پس بايد دوستشان داشت . يا به آنها ياد داد بجاي اينكه چگونه كسي را كشت بتوان جانش را نجات داد؟
به اين نوجوانان خشونت مي آموزند غافل از اينكه هركه باد بكارد طوفان درو خواهد كرد...


عكس بالا را ازاينجا گرفتم عكسهاي ديگري هم دارد كه ميتوانيد ببينيد.


۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

از رنجي كه مي بريم

ابتدا اين متن را بخوانيد(+) .بعد از آن؛اين لينكها را هم ملاحظه فرماييد (++) و (+++).

حال به اين تيتر توجه كنيد "احمدی نژاد:جزو 17 اقتصاد بزرگ جهان هستیم"

و به گوشهايم دست مي كشم كه مخملي نباشند و بي اختيار اين كلمات را زمزمه مي كنم. اقتدار..ام القراي جهان اسلام.. مديريت جهاني...قله هاي رفيع پيشرفت..ايراني آباد..

آزادترين كشور جهان

1- بعد از ماهها تلاش سياسي اوايل هفته در تهران توافقي حاصل شد كه بر اساس آن مقرر شد كه 1200 كيلو اورانيم سه ونيم درصد تحويل تركيه شود و معادل آن سوخت 20 درصد تحويل ايران گردد. چرا چند ماه قبل اين اتفاق نيفتاد سئواليست كه برايم بي پاسخ مانده است. اينهمه لطمه سياسي واقتصادي بر كشور تحميل شد و سر آخر هم نرمش در قبال تبادل سوخت. در 22 بهمن احمدي نژاد گفته بود كه اولين محموله سوخت بيست درصد را در داخل توليد كردند.اگر اينطور است جز اين است كه اين به معني كوتاه آمدن در قبال مسئله هسته ايي است؟ وقتي ميشود در داخل توليد كرد چه لزومي به تبادل سوخت است؟سكوت سايتهاي خبري هم نشان دهنده خيانتيست كه بر مردم ايران مي رود.

2-در اين جا + از آزادترين كشور دنيا صحبت شده است كه بايد به آن بازداشت آقاي خليل بهراميان وكيل فرزاد كمانگر رانيز اضافه كرد

""در طول هفتاد و دو ساعت گذشته و در آزادترین کشور دنیا، علی صارمی به اعدام، حمزه کرمی به یازده سال حبس تعزیری، بهاره هدایت
به نه سال و نیم حبس تعزیری، میلاد اسدی به هفت سال حبس تعزیری، معصومه یاوری به هفت سال حبس تعزیری، زهرا جباری به چهار سال حبس تعزیری و مهدی اقبال، قاری دعای کمیل حسینیه دارالزهرا، در دادگاه تجدید نظر …به چهار سال حبس تعزیری محکوم شده اند.""


3
-درمملكت ما دانشجو و تحصيل كرده خارج مي شوند و بجايشان قاتل و جاني مي آيند.آن هم با استقبال رسمي!

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

مرغ سحر ناله سر كن

آقاي موسوي شيوه دادرسي آن پنج هموطن را كه اعدام شدند محكوم كرد.
آقاي دادستان تهران جناب دولت آبادي فرمودند كه آقاي موسوي بخاطر مصلحت نظام تا كنون بازداشت نشده اند. و اگر بازداشت شونددرمورد اين بيانيه جدا گانه محاكمه خواهند شد.
اما سئوالاتي كه براي من پيش آمده است :

1-چه كسي مصلحت نظام را مشخص مي كند؟
2-مگر همه در برابر قانون برابر نيستند؟
3-آيا دستگاه قضا ئيه كشور قوه ايي جداگانه مستقل از ساير قوا نيست؟
4-با فرض بالا يعني پذيرفتن اينكه قوه قضائيه عملكردي مستقل دارد پس چگونه رسيدگي به تخلفات آقاي موسوي(اصولا اگر تخلفي صورت گرفته باشد ) بواسطه سياسي كاري تعطيل مي گردد؟
5- پرسش اساسي اينجاست كه اگر بخاطر مصلحت نظام تخلفات آقاي موسوي بررسي نمي شودآيا امكان ندارد بخاطر همان مصلحت چند انسان نيز اعدام گردند؟

پي نوشت:من سبزم

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

برنامه ريزي!

ابتداي امسال با خودم عهد كردم كه يك برنامه كامل طرح ريزي كنم تا از اين رخوت و پوچي و بي انگيزگي خارج شوم. يك هفته نشستم اهدافم را ليست كردم ، جدول كشيدم ، فرصتها و تهديدها، نقاط ضعف و قدرت را بدست آوردم و استراتژي طرح كردم. مهمترين آنها ياد گيري زبا ن انگليسي بود كه پيشنياز اهداف بعدي من( امتحان دكترا و PMP )قرار مي گرفت . الان كه حدود يك ماه ازآن برنامه ريزي مي گذرد حتي يك كلمه هم زبان نخوانده ام. امان از دست اين زبان انگليسي كه تبديل شده به گربه سياه. يادم مي آيد روزي كه پدرم دستم را گرفت و بهمراه هم پيش پسر داييم كه مثلا زبان انگليسي ياد بگيرم، كلاس سوم دبستان بودم.بنده خدا چقدر ذوق و شوق داشت كه من بتونم مثل بلبل انگليسي صحبت كنم. از اون روز تا حالا دهها معلم و آموزشگاه عوض كردم . دهها نوع كتاب و نوار و نرم افزار را امتحان كردم .نشد كه نشد. نه اينكه بي استعداد باشم .نه. اما هميشه يك اتفاقي ،مشكلي پيش مي آيد كه .باعث مي شود از زبان دور شوم. در هر صورت اين زبان شده مشكل اساسي زندگي ام. ادامه تحصيل ، شغل ، مهاجرت همه و همه وابستگي اساسي به آن پيدا كرده اند. بايد فكري اساسي كنم

۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹

اراذل و اوباش

چند روز است كه يگانهاي ويژه در شهر پراكنده اند. بيشتر هم سر چهار راه هاي مهم و خيابانهاي پر تردد. با ماشينهاي سياه وشيشه هاي دودي. دستشان باتوم هست و كلاشينكف. روز اول فكر كردم اتفاق مهمي افتاده (بمب گذاري يا ترور... ) بعد از پرس وجو مشخص شد كه طرح به اصطلاح مبارزه با اراذل و اوباش در جريان است. دو روز پيش راننده شركت مي گفت كه با ون رفتند جلوي دانشگاه آزاد و دختران به اصطلاح بد حجاب را توقيف كردند وبردند. برام سئوال بود كه در كجاي دنيا دختران دانشجو جزو ارازل به حساب مي آيند؟ديروزغروب كه از چهار راه نزديك خانه مي گذشتم يكي از اين پلنگي پوشها خيره به من نگاه مي كرد ،سئوال كردم براي چه اينجا ايستاده ايد ؟با لهجه اي نا آشنا گفت براي دستگيري اوباش. ابخندي زدم و رفتم .از ديروز با خودم درگيرم كه اي بابا اين چهارراه تنها اتفاق مهمش اين است كه تصادفي مختصردر ان اتفاق مي افتد. ارذل و اوباشش كجا بود؟چند تا خيابان آنطرفتر است كه كيف قاپي مي كنند (بلايي كه بر سر خودم هم آمد) با چاقو حمله مي كنند .آنهم نه اين وقت روز بلكه بين ساعت 2 تا 4 و يا آخر شبها كه شهر خلوت است اينكار را مي كنند . از سوي ديگر مگر جناب آقاي اراذل و اوباش بر روي سر مباركشان شاخ دارد كه با يك نگاه فهميد ايشان شخص شخيش اراذل هستند؟ در هر صورت نا امني اراذل كم بود كه نوع ديگري از آنها هم اضافه شد .

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

قضيه حجاب

با توجه به اينكه مشكل فقر حل شده است، مشكل بيكاري به سامان رسيده ، شكمها سير شده ، تهديدات خارجي از بين رفته ، تحريمها برچيده شده ، مسئله انتخابات بپايان رسيده ، دختران و پسران دم بخت دست در دست هم گروه گروه به خانه بخت رفته اند ، تورم حل شده ،ركود نداريم ،جزاير سه گاه سندش بنام ما خورده شده ، خزر هم 50 درصد ش مال ماست شايد چند درصد هم بيشتر بشود، ايرانيان در سراسر جهان تكريم مي شوند و احتياج به رواديد ندارند ، خشكسالي نداريم ؛ مشكل گرد وغبار نداريم ، ديگر قرار نيست زلزله بيايد ، مديريتمان جهاني شده ، قوه قضائيه فرا جهاني شده ، و هزاران هزار مشكل ديگر حل شده است و تنها يك مشكل مي ماند و آن هم زلف دختركان و آرايش نسوان.

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

روزنوشته هاي يك متولد 53