نمي دونم چيه اين حس.آروم مياد مي شينه تو دلم و سريع در تمام بدنم گسترش پيدا مي كنه و ميره تو اعماق روحم. حسيه مثل عشق و نفرت داشتن. با همه بديهاش دوستش دارم.وقتي وارد اين مد ميشم مغزم بشدت فعال ميشه و بر مي گرده به گذشته .احساس مي كنم بدنم خنك تر ميشه . در اين حالت دلم يك گوشه آرام مي خواهد ونيمه تاريك. قبلا هم مي آمد اين حس بخصوص وقتي دانشجو بودم سالهاي قبل. گاهي 48 ساعت خوابم نمي برد و با كسي حتي يك كلمه هم حرف نمي زدم. يك حالت خلسه خاصي بود. تو اين دنيا هستي و نيستي. يك چيزي در وجودت حس مي كني مي خواهي بالا بياريش اما نميشه دلت مي خواهد دست كني داخل روحت و بگردي و بگردي تا آن گم شده را پيدا كني و بكني بندازي دور يا كه نه مثل كسي كه گلوله خورده و حالا بعد مدت درازي از بدنش در آوردن بگذاري جلو چشمت و نگاهش كني بهش زل بزني باهاش حرف بزني يا گردنبند درست كني وبندازي گردنت تا همه جا باهات باشه .يا مثل عكس كسي كه دوستش داري بگذاري تو كيف پولت هر وقت دلت تنگ شد نگاهش كني . هيچوقت هم پيدا نميشه.قبلا قهوه و چايي بود و سيگاري كنارش و موسيقي آرومي بهمراهش. دراز مي كشيدم و مسير دود رو با چشمم دنبال مي كردم و يك آه هم مي كشيدم تا كيفم كوك تر بشه .در آن لحظات چه لذتي بالاتر از ديدن آتيش سيگار كه بعد از يك پك محكم مي سوزد؟و تو خودت رو مثل اون فرض كني؟چه چيزي دلخواه تر از آتيش زدن سيگاري با آتيش سيگار قبلي؟ چه تلخي دلپذير تر ازخوردن قهوه بدون شكري كه بعد از پك محكم به سيگار مزه مزه مي كني وجود دارد؟ حيف. صد حيف كه الان تو تركم .نه بخاطر خودم نه! بخاطر خودسيگاره.چون سيگارا ديگه سيگاراي قديمي نيستند .تقلبيند .جعليند حسي ندارند .حالي ندارند .كجاست آن سيگاراي مارلبرويي كه امير از فري شاپ مي آورد؟ كجاست آن وينستون قرمز اصل؟ كجاست كنت پايه بلند كه وقتي جعبه اش را باز مي كردي بويش هوش از سرت ببرد. بايد سيگاري بوده باش تا بفهمي چي مي گم.اين نسكافه ها هم هويتي ندارند.مسخره بازيند.قهوه و چاي فقط قهوه و چاي اكبر كه با كتري رويي(روحي) درست مي كرد همان كتري كه از بس دود گرفته بود رنگش كاملا سياه شده بود. همان كتري كه براي اينكه دستش نسوزه مجبور بود با تكه نون برش داره.همان كتري كه بايد نيم ساعت جلوي اجاق گاز نگهباني بده كه واحدهاي ديگه آبجوشش رو كش نرند. و بعد از آن ليوانهاي كثيفمان را كه روزها بود نشسته بوديم پر مي كرد.البته آقا رضا چون ليوانش شكسته بود داخل شيشه نوشابه مي ريخت و ميخورد. اون قهوه و چاي اصالت داشت.حرف مي زد. هر قطره اش رو كه فرومي دادي وجودتورا دگرگون مي كرد.
موسيقيش هم بر عهد مجيد بود .با ضبط ناسيونال كوچيكش كولاك مي كرد. صداي قميشي بود كه مي گفت مگه ميشه ترك وطن كرد؟!توي غربت عمري رو سر كرد ؟(آره خوب ميشه قميش جان ميشه چرا كه نشه؟دوروبرت را نگاه كن ميبيني كه شده).
بعد چند دقيقه بسيج دانشجويي مي امد كه تذكر بده .معمولا صادق مي آمد.تذكر مي داد اما بعدمي نشست پيش ما . صدا ي ضبط را مجيد كم مي كرد و پياله ايي چاي برايش مي ريخت و او خاطرات جبهه را تعريف مي كرد و سيگار نيمه كاره منو مي گرفت و چند پك بهش مي زند. كجاست صادق با صداقتش؟دلم مي خواهد بيايد دوباره گير بده د و بنشينيم از خاطرات بگوييم.صادق آنوقتها پراز تركش بود تو تنش. چقدر صادق، صادق بود.يكبار با مجيد دعوايش شد.مجيد البته كرم ريخت و حق با صادق بود. نيمه شب صادق آمد گريه كرد و عذر خواهي كرد. مجيد هم گريه كرد منم اشك ريختم .اكبرهم. من آن اشك را دوست دارم.من آن صادق را دوست دارم.
آه آه آه....
فعلا توي اين مود هستم. گفتم كه بدانيد كه فعلا نفر دوم بجاي من (من من ) داره فكر مي كنه و مي نويسه.
الان خيلي سبكم فكرم داره پرواز مي كنه. نبايد جلوش رو بگيرم .ببينم كجا مرا خواهد برد.... پرواز كن پرواز كن دور تر دورتر
با تو فانوس ترانه
یه چراغ شعله ور بود
لحظه ها چه عاشقانه
قاصدک چه خوش خبر بود
کوچه ها بدون بن بست
آسمون پر از ستاره
شبا گلخونهء خورشید
واژه ها شعر دوباره
واژه ها شعر دوباره
کامنتت دلتنگم کرد، جدی جدی زیادی عجیب بود... نوشته ات دلتنگ ترم کرد. خوش به حالت که "نواله ی ناگزیر را گردن کج نمی نهی" و تو ترکی. وگرنه مثل من الان داشتی esse آبی می کشیدی!
پاسخحذفآسایش دوگیتی تعبیر این دو حرف است
پاسخحذفچایی بعد سیگار، سیگار بعد چایی
چه نوستالژیک بود!